پادشاهی فرمان قتل محکومی را صادر کرد. محکوم او را دشنام داد. پادشاه تظاهر به نشنیدن کرد و از وزیر خود پرسید ک چه گفت؟ وزیر گفت :قربان محکوم می گوید : مرا عفو کن ! پادشاه دستور داد آزادش کردن . وزیر دیگری شیطنت کرد و گفت : قربان این وزیر دروغ می گوید , چون محکوم درخواست عفو نکرد بلکه شما را دشنام داد ، پادشاه ناراحت شد و گفت : دروغ او را بیشتر از راست تو پسندیدم ، چون سخن او خیر و مصلحت بود اما سخن راست تو بوی قساوت و خیانت داشت.